جدول جو
جدول جو

معنی ساز و سلیح - جستجوی لغت در جدول جو

ساز و سلیح
(زُسِ)
ساز و سلاح:
سپهدار ترکان بیاراست کار
ز لشکر گزید آن زمان ده سوار
ابا اسب و ساز و سلیح تمام
همه شیرمرد و همه نیکنام.
فردوسی.
پنج هزار سوار داشت و ساز و سلیح و آنچه بکار بایست. (سمک عیار ج 1 ص 121). تدبیر باید کردن که با این لشکر از این شهر بیرون رویم، اما ساز و سلیح راست نیست. (سمک عیار ج 1 ص 121). شاه بفرمود تا ساز و سلیح و نفقات ایشان و خلعت سلیم چنانکه بکار بود ترتیب کردند... شاه آفرین کرد و خلعت فرمود و ساز و سلیح داد. (سمک عیار ج 1 ص 181). روی بهزیمت نهادند و هرآنچه داشتند از عدّت و عتاد و ساز و سلیح بگذاشتند. (ترجمه تاریخ یمینی چ سنگی ص 27). رجوع به ساز و سلاح شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(زُ سِ)
ساز و برگ. برگ و ساز. ساز و آلت. ساز و سامان. ساخت. ساختگی. تجهیزات:
گمانم که آن چینی این پهلوست
که هر گونه ساز و سلاحش نوست.
فردوسی.
و تا نماز دیگر سواران میگذشتند با ساز و سلاح تمام پیادۀ انبوه. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 347). و فرمود تا بازداشتگان را بیرون آوردند و ایشان را ترتیب و ساز و سلاح تمام داد. (فارسنامۀ ابن بلخی چ اروپا ص 95). همگنان با ساز و سلاح آمده بودند. (سمک عیار ج 1 ص 73). کسی را جرأت آن نبودی که در محلتهای دوردست که از واسطۀ شهر دور بود تردد کندمگر باستظهار جمعی با ساز و سلاحی. (ترجمه تاریخ یمینی چ سنگی ص 297). می گشتند و ساز و سلاح میستدند. (ایضاً تاریخ یمینی ص 418). رجوع به ساز شود
لغت نامه دهخدا